تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1264
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 20101
بازدید ماه : 194490
بازدید کل : 1606169
تعداد مطالب : 16947
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 26 / 12 / 1400

ریشه تاریخی ضرب المثل اگر بشود ، چه شود

ضرب المثل های فارسی, ریشه تاریخی ضرب المثل

داستان ضرب المثل اگر بشود ، چه شود 

 کاربرد ضرب المثل اگر بشود، چه شود :ضرب المثل اگر بشود، چه شود در مورد افراد خوش بینی به کار می‌رود که گاه خودشان می‌دانند کاری که در حال انجام آن هستند بی‌فایده است ولی باز هم بر انجام آن اصرار دارند.

 داستان ضرب المثل اگر بشود ، چه می شود :ملا نصرالدین، تا بحال دریا را ندیده بود روزی گذرش به کنار دریا افتاد. با خود گفت: «جل الخالق! چه قدر آب! اصلاً آخرش معلوم نیست.»  ملا کنار دریا نشست و به فکر فرو رفت. ناگهان به این فکر افتاد که باید از این همه نعمت كه پیش رویش است نهایت استفاده را بكند. همان جا نشست و نقشه کشید. هیچ کدام از نقشه هایش عملی نبود.  عاقبت فکر عجیبی به ذهنش رسید. بلند شد و با عجله به شهر رفت. به اولین بقالی كه رسید ظرف ماستی خرید و دوباره بازگشت و آمد و در كنار ساحل نشست و شروع كرد با قاشق كم كم ماست را در آب حل كردن . مردی از آنجا می‌گذشت،وقتی ملانصرالدین را با آن حال دید، ایستاد و او را زیر نظر گرفت. ملا را شناخت نزدیك آمد سلام و علیك كرد و پرسید: ملا چه كار می كنی؟ ملا خونسرد گفت: دارم دوغ درست می‌كنم. مرد با تعجب گفت: «دوغ درست می کنی! برای چه؟» ملا همانگونه كه در عوالم خودش بود گفت: فكرش را بكن من كه از دارایی‌های روی خشكی بهره‌ای نبرده‌ام اگر شانس بیاورم این دوغ درست شود، آن وقت بتوانم آن را بفروشم چقدر ثروتمند خواهم شد. فكرش را بكن اگر بشود، چه می‌شود.مرد خندید و گفت: «دیوانه شده ای، مگر می شود با یک کاسه ماست یک دریا دوغ درست کرد؟» ملانصرالدین گفت: «خودم هم مطمئن نیستم که بشود، اما می دانی اگر بشود، چه می شود؟!» 

 

گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته

 

موضوعات مرتبط: داستان ضرب المثل ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 2 / 8 / 1399

هرکس جلو در خانه‌اش‌ را آب‌ و جارو كند، حضرت‌ خضر به‌ ديدنش‌ مي‌آيد و آرزوهايش‌ را برآورده‌ مي‌كند.

سي‌ و نه‌ روز بود كه‌ مرد بيچاره‌ هر روز صبح‌ خيلي‌ زود از خواب‌ بيدار مي‌شد و جلو در خانه‌اش‌ را آب‌ مي‌پاشيد و جارو مي‌كرد. او‌ از فقر و تنگدستي‌ رنج‌ مي‌كشيد. به‌ خودش‌ گفته‌ بود: .اگر خضر را ببينم، به‌ او مي‌گويم‌ كه‌ دلم‌ مي‌خواهد ثروتمند بشوم. مطمئن‌ هستم‌ كه‌ تمام‌ بدبختي‌ها و گرفتاري‌هايم‌ از فقر و بي‌پولي‌ است. چهلم‌ فرارسيد. هنوز هوا تاريك‌ و روشن‌ بود كه‌ مشغول‌ جارو كردن‌ شد.

موضوعات مرتبط: داستان ضرب المثل ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی